قال الامام الباقر (علیه السلام): ثلاث لم یجعل اللهُ لِأحَد فیهِنَّ رُخْضهً : أداءُ الاْمانَهِ إلَى الْبِرِّ وَالْفاجِرِ، وَالْوَفاءُ بِالْعَهْدِ لِلْبِّرِ وَالْفاجِرِ، وَبِرُّ الْوالِدَیْنِ بِرَّیْنِ کانا اَوْ فاجِرَیْنِ[1]
امام باقر (ع) فرمودند: خداوند سبحان در سه چیز رخصت قرار نداده است:
1.امانت را سالم تحویل صاحبش دادن، خواه آن که صاحبش آدم خوبى باشد یا بد.
2.وفاى به عهد نسبت به هر شخصى ، خوب باشد یا بد.
3. به والدین احسان و نیکی کن، هر دو خوب باشد یا هر دو بد.
1.امانت:
1.فرزندان امانت است در دستتان شما، از امانت الهی خوب مواظبت کنید.
2.مال امانت الهی است از امانت الهی خوب استفاده کن در راه حلال هزینه کن.
3. این زمینها و این وسایل زندگی امنت الهی هستند از این امانت الهی خوب استفاده کنید، و در راه هزینه کنید.
داستان زیبای امانت داری
روزی مردی قصد سفر کرد،پس خواست پولش را به شخص امانت داری بدهد.پس به نزد قاضی شهر رفت و به او گفت:به مسافرت می روم،می خواهم پولم را نزد تو به امانت بگذارم و پس از برگشت از تو پس بگیرم.
قاضی گفت: اشکالی ندارد پولت را در آن صندوق بگذار پس مرد همین کار را کرد.
وقتی از سفر برگشت،نزد قاضی رفت و امانت را از خواست.قاضی به او گفت:من تو را نمی شناسم.
مرد غمگین شد و به سوی حاکم شهر رفت و قضیه را برای او شرح داد،پس حاکم گفت:فردا قاضی نزد من خواهد آمد و وقتی که در حال صحبت هستیم تو وارد شو و امانتت را بگیر.
در روز بعد وقتی که قاضی نزد حاکم آمد،حاکم به او گفت:من در همین ماه به حج سفر خواهم کرد و می خواهم امور سرزمین را به تو بدهم چون من از تو چیزی جزء امانتداری ندیده ام.
در این وقت صاحب امانت داخل شد و به آن ها سلام کرد و گفت:ای قاضی من نزد تو امانتی دارم.پولم را نزد تو گذاشته ام.قاضی گفت:این کلید صندوق است.پولت را بردار و برو.
بعد دو روز قاضی نزد حاکم رفت تا درباره ی آن موضوع با هم صحبت کنند.پس حاکم گفت:
ای قاضی امانت آن مرد را پس نگرفتیم مگر با دادن کشوری به تو!
حالا با چه چیزی کشور را از تو پس بگیریم.
سپس دستور به برکناری آن داد.
پیامبر می فرماید:
به زیادی نماز،روزه و حجشان نگاه نکنید به راستی سخن و دادن امانتشان نگاه کنید
امانت در فرهنگ لغت، دارای معانی مختلفی است; پاس داری، حفاظت، امـنـیـت، امـان، مـواظبت، مراقبت، رازداری، نگه داری،
امام صادق علیه السلام :
اُنظُر ما بَلَغَ بِهِ عَلىٌّ علیه السلام عِندَ رَسولِ اللّه صلى الله علیه و آله فَاَمهُ فَإِنَّ عَلیّا علیه السلام إِنَّما بَلَغَ ما بَلَغَ بِهِ عِندَ رَسولِ اللّه صلى الله علیه و آله بِصِدقِ الحَدیثِ و َأَداءِ الامانَةِ؛
بنگر على علیه السلام با چه چیز آن مَقام را نزد پیامبر خدا صلى الله علیه و آله پیدا کرد همان را پیروى کن. همانا على علیه السلام آن مقام را نزد پیامبر خدا صلى الله علیه و آله با راستگویى و امانتدارى بدست آورد.
شخص امانتدار زمان امام سجاد(ع) و سه نمره منفی
آیتالله شیخ علیاکبر نهاوندی در خزینه الجواهر فی زینه المنابر این داستان درباره امانتداری را نقل میکند:
در زمان امام سجاد(علیهالسلام) شخصی موثق در مدینه زندگی میکرد که در امانتداری مورد اعتماد همه بود.
شخصی اموال زیادی داشت و میخواست به مکه برود، همۀ اموالش را بستهبندی کرد و به او تحویل داد. وقتی برگشت، بعد از دیدوبازدیدها به سراغ آن مرد رفت، پسرش دم در آمد، گفت: پدرتان هستند؟ پسر گفت: خداوند رحمتشان کند!
مرد به فکر فرو رفت، پسر گفت: چه شده؟ گفت: من اموال زیادی به او سپرده بودم، پسر گفت: مشکلی نیست، پدرم تمام اموال امانتی را در انباری قرار داده، رسید یا نشانه اموالت را بده تا بیاورم! مرد نشانه اموال را گفت و پسر به انبار رفت و لحظاتی بعد برگشت و گفت: مالی با این مشخصات وجود ندارد!
مرد گفت: پدر شما سابقه خیانت هم داشته؟ پسر: شما اولین نفری هستی که این حرف را میزنی، تابهحال همه اموالشان را پس گرفتهاند. مرد اجازه گرفت و خودش وارد انبار شد، اما اثری از اموالش ندید.
آمد خدمت حضرن زینالعابدین و عرض کرد: آقا بیچاره شدم، تمام زندگیام نیست شد و جریان را تعریف کرد.
حضرت فرمودند: به مکه برو و سه روز روزه بگیر، اذان مغرب روز سوم کنار چاه زمزم بایست و او را صدا کن، او الآن در برزخ است، اگر او را آوردند از خودش بپرس.
آن مرد هم به مکه رفت و سه روز روزه گرفت و روز سوم کنار چاه رفت و صدا زد، خبری نشد! سه روز دیگر روزه گرفت و مغرب روز ششم کنار چاه زمزم ایستاد و او را صدا زد، ناگهان دید شخصی سیاه به سمت او میآید! درحالیکه به دستش زنجیری بسته شده و آنطرف زنجیر به حیوانی شبیه میمون سیاه بسته شده! نزدیک آمد او را شناخت، فهمید که همان فرد موثق است!
پرسید: فلانی تو هستی؟ گفت: بله، پرسید: چرا به این حال و روز افتادی؟ تو که انسان مؤمنی بودی! گفت:
در نامه عمل من، سه نمره منفی وجود داشت:
1.از زکاتهایی که بر عهده من بود، یک درهم را به مستحقش نرساندم، تحقیقنکرده به فقیری دادم؛
2.اقوامی سمت خراسان داشتم که به آنها سر نمیزدم؛
3.یک همسایهای داشتیم که از علما و اصحاب ائمه بود، یک روز از خانه بیرون آمدم از کنارش سریع رد شدم و به او اعتنایی نکردم.
حالا تو با من چکار داشتی؟ گفت: آمدم تا از اموالم از تو بپرسم. پاسخ داد: آری، چون اموال تو زیاد بود، آنها را در فلانجا زیر زمین دفن کردم و زمین را پوشاندم، و یادم رفت که به کسی بگویم و اجلم رسید. این را گفت و غیب شد.
به پاس امانتداری او اولین کاری که کردم، بهجای آن یک درهم، ده درهم از طرف او به فقیر صدقه دادم! سپس سراغ آن عالم رفتم و از او برایش حلالیت طلبیدم. سپس خودم به خراسان رفتم و اقوامش را پیدا کردم و قصه را گفتم و از آنها نیز حلالیت گرفتم! پس در همان خراسان خوابش را دیدم که در جایی مرفّه و باصفا بود و گفت: خدا به تو جزای خیر بدهد، امروز نجاتم دادی.
2.وفای به عهد:
الف) داستان وفای به عهد:
سه برادر نزد امام علی علیه السلام آمدند و گفتند: میخواهیم این مرد را که پدرمان را کشته قصاص کنی.
امام علی (ع) به آن مرد فرمودند: چرا او را کشتی؟ آن مرد عرض کرد: من چوپان شتر و بز و . هستم.
یکی از شترهایم شروع به خوردن درختی از زمین پدر اینها کرد، پدرشان شتر را با سنگ زد و شتر مرد،
و من همان سنگ را برداشتم و با آن به پدرشان ضربه زدم و او مرد.
امام علی علیه السلام فرمودند: بر تو حد را اجرا میکنم.
آن مرد گفت: سه روز به من مهلت دهید. پدرم مرده و برای من و برادر کوچکم گنجی بجا گذاشته
پس اگر مرا بکشید آن گنج تباه میشود، و به این ترتیب برادرم هم بعد از من تباه خواهد شد.
امیرالمومنین (ع) فرمودند: چه کسی ضمانت تو را میکند؟
مرد به مردم نگاه کرد و گفت: این مرد.
امیرالمومنین (ع) فرمودند: ای اباذر! آیا این مرد را ضمانت میکنی؟
ابوذر عرض کرد: بله. امیرالمومنین
فرمود: تو او را نمیشناسی و اگر فرار کند حد را بر تو اجرا میکنم!
ابوذر عرض کرد: من ضمانتش میکنم یا امیرالمومنین.
آن مرد رفت . و زمان به سرعت سپری شد. روز اول و دوم و سوم .
و همه مردم نگران اباذر بودند که بر او حد اجرا نشود.
اندکی قبل از اذان مغرب آن مرد آمد.و در حالیکه خیلی خسته بود،
مقابل امیرالمومنین قرار گرفت و عرض کرد:
گنج را به برادرم دادم و اکنون تحت فرمان شما هستم
تا بر من حد را جاری کنی.
امام علی (ع) فرمودند:
چه چیزی باعث شد برگردی درحالیکه میتوانستی فرار کنی؟
آن مرد گفت: ترسیدم که بگویند "وفای به عهد" از بین مردم رفت.
امیرالمونین از اباذر سوال کرد: چرا او را ضمانت کردی؟
ابوذر گفت: ترسیدم که بگویند "خیر رسانی و خوبی" از بین مردم رفت.
امیرالمومنین علیه السلام فرمود: چرا؟
گفتند: میترسیم که بگویند "بخشش و گذشت" از بین مردم رفت.
و اما من این پیام را برای شما در اینجا آوردم تا نگویند "دعوت به خیر" از میان مردم رفت.
ب) داستانی کوتاه درباره ی وفای به عهد
پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد.هنگام بازگشت سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می داد.از او پرسید:((آیا سردت نیست؟)) نگهبان پیر گفت:((چرا ای پادشاه ولی لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.پادشاه گفت:((من الآن داخل قصر می روم و می گویم یکی از لباس های گرم مرا برایت بیاورند.))
نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد.اما پادشاه به محض ورود به قصر وعده اش را فراموش کرد.صبح روز بعد جسد سرمازده ی پیرمرد را درحوالی قصر پیدا کردند؛درحالیکه در کنارش با خطی ناخوانا نوشته شده بود:((ای پادشاه من هرشب با این لباس کم سرما را تحمل می کردم اما وعده ی لباس گرم تو مرا از پای درآورد.))
3. به والدین احسان و نیکی کن:
نگاه رحمت به والدین، پاداش حج مقبود دارد. رضایت آن دو، رضای الهی است و خشم آنان خشم خداست. احسان به پدر و مادر عمر شخص را طولانی می کند و سبب می شود که فرزندان او هم به وی احسان کنند.
مردی مادرش را به دوش گرفته بود و طواف می داد و پیامبر را در همان حالت دید. پرسید: آیا حقّ مادرم را ادا کردم؟ فرمود: حتّی حق یکی از ناله های زمان زایمان را ادا نکردی.
از پیامبر اکرم (ص) سؤال شد: پس از مرگ پدر و مادر هم می توان به ایشان احسان کرد؟ فرمود: آری، از راه نماز خواندن برای آنان و استغفار برایشان و وفا به تعهداتشان و پرداخت بدهی هایشان و احترام به دوستانشان.
مردی از پدرش نزد پیامبر (ص) شکایت کرد. حضرت پدر را خواست و پرسش نمود. پدر پیر گفت: روزی من قوی و پول دار شده و به من کمک نمی کند. رسول خدا گریست و فرمود: هیچ سنگ و شنی نیست که این قصه را بشنود و نگرید! سپس به فرزند فرمود: انت و مالک لأبیک» تو و دارایی ات از آن پدرت هستید.
وَ قَضى رَبُّکَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ کِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً کَریما»[2]
و پروردگارت فرمان داده: جز او را نپرستید! و به پدر و مادر نیکى کنید! هر گاه یکى از آن دو، یا هر دوى آنها، نزد تو به سن پیرى رسند، کمترین اهانتى به آنها روا مدار! و بر آنها فریاد مزن! و گفتار لطیف و سنجیده و بزرگوارانه به آنها بگو
امام هفتم (علیه السلام) فرمود: مردى به رسول خدا عرضه داشت حق پدر را برایم بگو.
حضرت فرمود:لایُسَمّیهِ بِاسْمِهِ وَلایَمْشى بَیْنَ یَدَیْهِ، وَلایَجْلِسُ قَبْلَهُ، وَلایَسْتَسِبُّ لَهُ.
او را بنام نخواند، جلوتر از او راه نرود، قبل از او ننشیند، و عامل فحش به او نگردد.
حضرت امام صادق (علیه السلام) فرمود: بر عهده فرزندان نسبت به پدر و مادر سه چیز واجب است: از آنان در همه حال تشکر کنند، در غیر معصیت خدا امر و نهى آنان را بپذیرند، و در پنهان و آشکار خیرخواه آنان باشند.
رسول حق (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: به عاق گفته مىشود:
اعْمَلْ ما شِئْتَ فَانّى لا اغْفِرُ لَکَ.
هر چه مىخواهى بکن، که من تو را نمىبخشم.
[1]. وسائل الشّیعه: ج 21، ص 490، ح 3.
[2]. سوره اسراء، آیه 23.
درباره این سایت